Anesthesia

هوشبری 91 بجنورد

Anesthesia

هوشبری 91 بجنورد

کوک کن ساعت خویش

  


کوک کن!

کوک کن ساعت خویش !
اعتباری به خروس سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است


کوک کن ساعت خویش !


که مـؤذّن، شب پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعت خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مدد آهن و جوش شیرین
دیر برمی خیزند


کوک کن ساعت خویش !


که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل، راهی حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخ دمپایی و تک سرفه ی او
برخیزی


کوک کن ساعت خویش !


رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِش جاروی شب رفتگر است


کوک کن ساعت خویش !


ماکیان ها همه مست خوابند
شهر هم . . .
خواب اینترنتی عصر اتم می بیند


کوک کن ساعت خویش !


که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقت سحر، آنگاه که از میکده برمی
گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیر لبش برخیزی


کوک کن ساعت خویش !


اعتباری به خروس سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست

و سحر نزدیک است

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 20:42

قشنگ بود, مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد