اینم شعرمادرم تقدیم بشما
من آمدم نزدت ولی باناله وآه گفتی نمیخواهم تورابرگردازین راه
گفتم نگرچشم تروقلب غمینم گفتی نمیخواهم تورادیگرببینم
گفتم که من ازتووفاهرگزندیدم گفتی که من پشت سرت حرفی شنیدم
گفتم چراکردی توحرف دیگران گوش بنموده ای آن عهدوپیمانت فراموش
گفتی که من هستم ازآن کارم پشیمان ازآنکه باتوبسته بودم عهدوپیمان
گفتم بیاباردگرباهم شویم یار این سان مده قلب مرابیهوده آزار
گفتی نگردم یارتومن باردیگر پیدانمابهرخودت دلداردیگر
گفتم که من آخربه دام تواسیرم گفتی که من هم بعدتویاری نگیرم
گفتم چراکردی مرارسوای این شهر کردی شراب عیش رادرکام من زهر
خندیدی وگفتی که ننگم نیست زین کار برخیز برومارادمی اسوده بگذار
ازجای خودبرخاستم باحالتی زار کردم نگاهت من برای آخرین بار
امانکردی تونگاهی باردیگر رفتی که گیری بهرخوددلداردیگر
گفتم خدایامهراوازدل برون کن یاکه دلش راچون دل من پرزخون کن
یارب نصیبش کن تویاری بیوفارا تاکه بفهمدمزه جوروجفارا